ارتباطات جمعی و فرهنگ(2)
مشخصات فرهنگ
به صورت جمعی شکل میگیرد و حفظ میشود، بیان نمادین، نظمیافته و بهطور متفاوتی ارزشگذاری میشود، دارای الگویی نظامند، پویا و در حال تغییر، قابل ارتباط در گستره زمانی و مکانی.
موضوعات پژوهش
با روشن کردن چند سوال اصلی و مباحث نظری که در مورد آن مطرح است، میتوان دامنه وسیع بحث را محدود کرد. به صورت تاریخی، اولین مساله فرهنگی که در حوزه مباحث نظریهپردازی رسانهای به وجود آمد. ویژگیهای فرهنگ جدیدی بود که توسط ارتباطات جمعی پدیدار شد. فرهنگ تودهوار معمولاً در جهت محتوایی (متون فرهنگی) شکل میگیرد ولی بنا به نیاز ناشی از استفاده از رسانههای جمعی، توسعه مییابد و تقریباً همیشه در بردارنده دیدگاه مردم به عنوان توده است ـ توده: شکل جدیدی در کلیت جامعه است که اغلب تصور میشود هیچ فرهنگی از خود ندارد.پیدایش «فرهنگ رسانهای» مستقل، اسباب بازنگری در مورد طبیعت «فرهنگ عامه» را فراهم کرد. فرهنگ عامه امروزه نه تنها به عنوان شاخه پیشپا افتاده تلقی نمیشود ـ تولید انبوه برای مصرف انبوه ـ بلکه شاخه جدید و ضروری از خلاقیت فرهنگی و سرگرمی بهشمار میآید (شودسون ۱۹۹۱، مک گویگان ـ ۱۹۹۲). مقوله فرهنگ جمعی همچنین باعث پیدایش «نظریه انتقادی فرهنگی» شد که در مقابل سایر موضوعات، باعث گسترش توجه به مقولاتی چون «جنسیت» و «خُرده فرهنگها» در باب ارتباطات جمعی شد.دومین موضوع اصلی، اهمیت و اعتبار بالقوه تکنولوژی جدید برای ایفای نقشی در پیدایش دنیای نوین با توجه به نظریه «رسانهای شدن» است که پیش از این مورد توجه قرار گرفت. تکنولوژی ارتباطات راهی را هموار میکند که ممکن است ما در آن، دنیای اجتماعی و جایگاه خود را بیابیم.همچنین میتوان از جنبههای سیاسی ـ اقتصادی تولید سازمان یافته فرهنگ یاد کرد که صنایع رسانههای جمعی نماینده آن است. امروزه رسانه یک «صنعت آگاهی» تلقی میشود و همان اندازه که تغییرات فرهنگی آن را هدایت میکند، تحت کنترل منطق اقتصادی نیز هست. جنبه مهم مساله این است که سختافزار ارتباطات، فرهنگِ کالایی شده را در قالب نرمافزار تولید میکند و این نرمافزارها در بازارهای رو به گسترش، معامله میشود. نکته مهم دیگر در این باب بینالمللی شدن تولید و توزیع است.صنایع عمده رسانهای، فرهنگ نوعی خود را (از جهت متون رسانهای) غالباً به شکل جهانی عرضه میکنند. حتی زمانی که برنامهها در شکل متفاوت زبانهای محلی و ملی ظاهر میشود، این مساله صادق است. این موضوع باعث طرح نظریه و تحقیقاتی در زمینه اعتبار و اهمیت «هویت فرهنگی» و استقلال و تمایز راههای از پیش موجود زندگی و نظامهای اعتقادی میشود. همچنین بحث مشابهی در مورد هویت فرهنگی و استقلال در سطح خُرده فرهنگها مطرح میشود و این بحث روش استفاده از رسانه و پذیرش آن را که با تجربه ملموس و زنده فرهنگی و اجتماعی کامل شده و تطبیق داده میشود؛ فرا میگیرد.
موضوعات نظریه فرهنگی رسانهها
فرهنگ تودهای و فرهنگ عامه، اثرات تکنولوژی ارتباطات، کالایی شدن فرهنگ، جهانیشدن، هویت فرهنگی، جنسیت و خُرده فرهنگ
مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی
مباحث انتقادی در مورد فرهنگتودهای به صورت اجتماعی، حداقل به اواسط قرن نوزدهم باز میگردد و در اواسط قرن بیستم در کارهای اف.ار. لیویس و پیروانش در زمینه نقد اجتماعی ادبی در انگلستان تجسم مییابد. همچنین حرکت بعدی که (به صورت غیرمستقیم) در برپایی نظریهای اساسیتر و انتقادیتر (مردمگرا) تاثیر گذاشت، کارهای ریچارد هوگارت، ریموند ویلیامز و استوارت هال بود. حملات مداوم ناشی از این انتقادها، ریشههای تجاری تحقیر فرهنگی را هدف قرار داده و با صدای رسا، برای طبقه کارگر سخن گفت؛ طبقهای که نه تنها مصرفکننده فرهنگ تودهای و قربانی این جریان بود بلکه چهره شرور و منفی این داستان نیز محسوب میشد. هدف اولیه، رها کردن مردم بود از آنچه که کمسلیقگی تلقی میشد و این تلقی نیز خود تابع پایین دانستن سطح فرهنگ تودهای بود. از زمانی که نشان کمارزشی فرهنگ تودهای از روی آن زدوده شد، مفهوم اصلی آن نیز به شدت مهجور ماند. شاید بحثهای ملی متعدد در مورد کیفیت فرهنگی در پیشرفت بیشتر دیدگاهها در باب ارتباطات جمعی و ویژگی «فرهنگ رسانهای» در چارچوب بینالمللی، تاثیر کمتری نسبت به طرح برخی از عقاید داشته است. بسیاری از پیشرفتها در این ارتباط، وامدار تفکرات مارکسیستی است که در سالهای پس از جنگ رشد کرد و اشاعه یافت. اصطلاح «نظریه انتقادی» به همین سنت دیرپا و متنوع باز میگردد. سنتی که اساس آن را باید در کارهای گروهی از دانشجویان (دانشگاه) امیگره فرانکفورت در سالهای پس از ۱۹۳۳ یافت. کارهای آنها در حوزه اندیشه مارکسیسم در زمینه تحقیقات اجتماعی انجام گرفت. مهمترین عضو این گروه، ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو بودند و دیگران نیز چون لئو لونتال، هربرت مارکوزه و والتر بنیامین نقش عمدهای در این میان به عهده داشتند. (جی ۱۹۷۳، هاردت ۱۹۹۱ مراجعه شود).این مکتب در اصل به منظور بررسی شکست آشکار پیشگویی مارکس در مورد تحولات انقلابی و اجتماعی تشکیل شد. آنها برای توضیح این شکست متوجه ظرفیت روبنا شدند (خصوصاً عقاید و ایدئولوژی آن که در رسانهها متجلی میشود)؛ ظرفیتی که قدرت تاریخی تحول اقتصادی (و همچنین وعده عصر روشنگری) را به کنار مینهاد. تاریخ (آنگونه که مارکس ترسیم کرده بود) به نظر راه به بیراهه سپرده بود، چرا که ایدئولوژیهای طبقه حاکم بر مبانی اقتصادی استوار شد. خصوصاً که این طبقه «آگاهی کاذبی» در میان تودههای کارگری را ترویج و در جهت جذب آنها به جامعه سرمایهداری تلاش کرد. فرهنگ تودهای جهانی و تجاری شده، ابزار مهمی شد و همین باعث موفقیت انحصارگری سرمایهداری گردید. کموبیش تمامی فرایند تولید کالاها، خدمات و اندیشهها کاملاً نظام سرمایهداری و در کنار آن هواخواهی از عقلانیت ابزاری، مصرفزدگی، لذت زودگذر و افسانه جامعه بیطبقه را عرضه میکند.زمانی که معلوم شد هنر و فرهنگ انتقادی هم میتواند وارد بازار شود ـ و البته با از دست دادن قدرت انتقادی خود ـ و سود در برداشته باشد، مبدل به کالا و ابزار اصلی این فرایند شد. مارکوزه کمی بعد (۱۹۶۴) جامعه مصرفکننده تودهای را جامعهای «تک ساحتی» که برپایه تجارت، تبلیغات تجاری و یکدست استوار است، توصیف کرد. با این تعریف رسانه و «صنعت فرهنگی» در مجموع عمیقاً در گرداب این انتقاد گرفتار میشود. بسیاری از این عقاید در سالهای دهه چهل، توسط آدورنو و هورکهایمر طرح شد. این عقاید شامل حملات شدید بدبینانه به فرهنگتودهای و ویژگیهایش بود، ویژگیهایی چون ایجاد شکل واحد، فن پرستی، یک نواختی، فرار از واقعیت زندگی و تولید نیازهای کاذب، تنزل افراد به مشتریان صرف و حذف همه انتخابهای عقیدتی (به کتاب هارت، ۱۹۹۱، ص ۱۴۰ مراجعه شود) . شیلز (۱۹۷۵) دیدگاه بسیار بدبینانه مکتب فرانکفورت را در مورد فرهنگ تودهای نه تنها ضدسرمایهداری بلکه ضدآمریکایی میداند که ناشی از اولین برخورد میان رسانه تودهای نوین با یک گروه روشنفکر تبعیدی اروپایی است.
منبع:پایگاهاطلاع رسانیعلوم ارتباطاتایران/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}